دختر کوچولو

این وب رو واسه کوچولو ها درس کردم خوش باشید

سلام

سلام دوستای گلم وقتشه که از خواب پاشید و به وب من سلام کنید وب من بهتون سلام میکنه لطفا وقتی اومدین دیدن وبم نظر یادتون نره

 

[ دو شنبه 21 مرداد 1398برچسب:, ] [ 19:2 ] [ کوچولوی شاداب ] [ ]
خدافظ

سلام بچه ها میخوام یه وبلاگ در مورد فیلم های ترکیه بسازم اگه دوست داشتین بیاید اون یکی آدرسم آدرسم اینه

.Türkiye-Filmleri.LoxBlog.Com    

[ شنبه 26 مرداد 1392برچسب:, ] [ 21:19 ] [ کوچولوی شاداب ] [ ]

آن چیست که یکی است و همیشه با توست؟

خداآن چیست که اگر از میان آب بگذرد خیس نمی شود؟

سایه

آن چیست که از میان آب میگذرد ولی خیس نمیشود؟

نور

آن چیست که نمیتوانیذد ببینیدش یا بچشیدش یا با دستانتان لمسش کنید اما برای همه یتان لازم است و همه جا است؟

هوانه دست دارد نه پا دارد از همه جا خبر دارد؟

باد

آن چیست كه نه دست دارد نه پا ،نه استخوان دارد، نه گوشت، ولی همیشه راه میرود و هیچ وقت هم خسته نمی شود؟

آب جوی و رود

-آن چیست كه خودش آب ، دشمنش آب؟

یخ

-آن كدام دو برادرند كه در زیر یك كوه با هم زندگی می كنند، و هیچ وقت خانۀ همدیگر را نمی بینند؟

چشم ها

- آن كدام شب تاریك است كه در میان روز دیده می شود؟(سیاهی چشم ها)

-این سر كوه، اره اره                آن سر كوه، اره اره              میان كوه، گوشت بره!(دندانها و زبان

[ پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:, ] [ 16:27 ] [ کوچولوی شاداب ] [ ]
داستان سیندرلا

            ر

یکی بود ، یکی نبود .  سالها پیش در کشوری کوچک  دختر مهربان و زیبائی به نام سیندرلا با نامادری و دو دخترش زندگی می کرد .

مادر او سالها پیش در گذشته بود و پدرش با زن دیگری ازدواج کرده بود ولی پدر هم بزودی از دنیا رفت و دخترک تنها شده بود .

دخترک در خانه پدری خودش مانند یک خدمتکار کرد می کرد و دستورات مادر و خواهرهایش را انجام می داد . او بسیار زیباتر از دو خواهرش یعنی آناستازیا و گرزیلا بود، برای همین آنها خیلی به او حسودی می کردند . ولی همه این ناراحتی ها و اذیت ها باعث نشده بود که او ناامید شود 

 

 

سیندرلا همیشه با این امید از خواب بیدار می شد که یک روزی او هم خوشبخت خواهد شد .

 

 رفتار او با حیوانات خانه اینقدر خوب بود که تمام حیوانات نیز او را دوست داشتند فقط گربه خواهرها بود که مثل صاحبانش بدجنس بود و سیندرلا را اذیت می کرد .

 

یک روز صبح که مثل همیشه سیندرلا مشغول تمیز کردن خانه بود زنگ در به صدا در آمد

 وقتی در را باز کرد متوجه شد که  دعوتنامه ای از طرف حاکم شهر برایشان آمده است

 

او نامه را به نامادریش داد 

 حاکم شهر جشنی به خاطر پسرش برپا کرده و از تمام دختر خانم های زیبا و متشخص دعوت کرده تا در این مهمانی شرکت کنند .

خواهران سیندرلا خوشحال شدند در همین موقع سیندرلا از نامادریش خواست که  او را هم به مهمانی ببرند .

 نامادریش گفت  : "به شرطی می توانی همراه ما بیایی که تمام کارهایت را تمام کنی و بتوانی لباس مناسبی برای مهمانی فراهم کنی تا آنرا بپوشی "

 

 

 

سیندرلا با خوشحالی به اتاقش رفت و لباس مادرش را از صندوق در آورد تا آنرا درست کند ولی در همان موقع خواهرنش او را صدا کردند تا کارهایشان را انجام دهد .

خلاصه تا غروب سیندرلا مشغول آماده کردن لباسهای خواهرانش بود و نتوانست که لباسش را آماده کند

موشهای کوچولو که سیندرلا را خیلی دوست داشتند از همان صبح متوجه نقشه نامادری شدند

 برای همین با کمک پرندگان کوچک لباس سیندرلا را آماده کردند .تا سیندرلا بتواند در مهمانی شرکت کند

 

 

 

سیندرلا وقتی خسته به اتاقش برگشت و لباسش را آماده دید خیلی خوشحال شد و آنرا تنش کرد و  به کنار کالسکه آمد تا همراه بقیه به مهمانی برود .

 

ولی خواهران سیندرلا که از این اتفاق خیلی ناراحت شدند با بدجنسی بهانه آوردند  و لباس سیندرلا را پاره کردند و خودشان تنهایی به مهمانی رفتند

 

[ پنج شنبه 24 مرداد 1392برچسب:, ] [ 15:46 ] [ کوچولوی شاداب ] [ ]
داستان ضامن آهو

روزی صیادی در بیابان طوس آهویی را دنبال می کند. اتفاقاً امام رضا علیه السلام در آن نواحی تشریف فرما بودند و آهو به امام پناه می برد، امام حاضر می شود مبلغی را به آن شکارچی بپردازد تا او آهو را آزاد سازد ولی صیاد نمی پذیرد. در این هنگام آهو به زبان می آید و به امام عرض می کند که من دو بچه ی شیری دارم که گرسنه اند و چشم براهند و حالا شما ضمانت مرا نزد این ظالم بفرمائید که بروم و بچگانم را شیر بدهم و برگردم و خود را تسلیم صیاد کنم. امام هم ضمانت آهو را می کند و آهو می رود و به سرعت بر می گردد ، شکارچی که این وفای به عهد آهو را می بیند و  وقتی می فهمد که ضامن آهو، امام علیه السلام می باشند، منقلب می شود و آهو را آزاد می کند.

[ دو شنبه 21 مرداد 1392برچسب:, ] [ 19:6 ] [ کوچولوی شاداب ] [ ]